
نتیجه اش زیباست وقتی این دو را پیوند می زنیم؛
اینکه فرمودند: زکات زیبایی پاکدامنی ست
و اینکه پرداخت زکات دارائیت را افزون می کند
نغمه ی زیبای گنجشکان،قلب مریض شکارچی را به طمع می اندازد ..!
” فلا تخضعن بالقول فیطمع الذی فی قلبه مرض….”
افسار چشمهایش را بازِ باز گذاشته بود
دوستانش می گفتند: «تفریح و خیابان گردی که امّل بازی بر نمی دارد.»
شب که به خانه برگشت اول مصیبتش بود. شادی ها و خنده های وسط خیابان یک طرف
بی خوابی و فکرهای جور و ناجور هم یک طرف.
مادر که بی قراری پسرش را دید به قرص و شربت و داروهای گیاهی متوسل شد
اما پسرک می دانست تا حافظه ی چشمش از تمام دیده های خیابانی پاک نشود، آرامش باز نمی گردد.
آورده های مادر را کنار گذاشت و سجاده اش را پهن کرد. این تنها راه آرامش بود.
«الا بذکر الله تطمئن القلوب»
عرش ِ زیـر پــایـت ، برایـت بهشـت مے شـود
زیباترین
باش، در خیابان که راه میروی با صدای تقتق کفشهایت همه را به خود جلب
کن. اگر نشد با بوی عطر و ادکلن، اگر نشد با آرایشهای زننده، باز هم اگر
نشد با قهقهه و خنده های هرزه گونه. باز هم نمیشود، لباس های تنگ و زننده
را هم فراموش نکن و موی سرت، که زیبائیت را صد چندان می کند.
اما با این همه زیبایی چقدر مقاومی؟
آیا قادر هستی بگویی تا کی زنده هستی؟
آیا با اطمینان میتوانی بگویی تا پنچاه سالگی زندهای؟ که در پیری احکام خداوند را اجرا، و از گذشتهات توبه کنی.
آیا
تا بحال با دقت به قبرها نگاه کردهای که بعضیهایشان همسن خودمان هستند.
بیست سال، بیست و دو سال، سی سال، در اوج جوانی و نشاط .
آیا با اطمینان میتوانی بگویی موی سری که زینت کردهای و باعث چشم چرانی جوانان شدهای قبل از پیری با شیمی درمانی از بین نمیرود؟
آیا قادر هستی بگویی چشمی که به ناموس دیگران تجاوز کرده تا قبل از پنجاه سالگی بیناست؟
و آیا قادر هستی بگویی اندامی که با بدترین لباسها پوشاندهای و با آن دل بردهای بر اثر سانحهای قبل از پیری فلج نشود.
آیا بهتر نیست قبل از مخالفتمان با آیات الهی، آیات زیبای حجاب،کمی نسبت به پوشش و رفتار خود بیندیشیم.
(به
مردان مؤمن بگو که چشمان خویش را ببندند و شرمگاه خود را نگه دارند، این
برایشان پاکیزهتر است زیرا خدا به کارهایی که میکنند آگاه است؛ به زنان
مؤمن بگو که چشمان خویش را ببندند و شرمگاه خود را نگه، دارند و زینتهای
خود را جز آن مقدار که پیداست آشکار نکنند و مقنعههای خود را تا گریبان
فرو گذارند و زینتهای خود را آشکار نکنند و نیز چنان پای بر زمین نزنند تا
آن زینت که پنهان کردهاند دانسته شود) [۱]
[۱]سوره نور آیه ۳۰ و ۳
چشم به قـــآمتت نمی دوزنــــد! (1)
اگـــر
"تَمْشِى عَلَى اسْتِحْیَآءٍ"
باشی (2)
این را از قصّه هــا (قصص) بیــــآموز...
1. امام رضا(علیه السلام): حضرت شعیب از دخترش پرسید: چگونه امانتدارى این جوان (موسی)را فهمیدى که او را امین میخوانى؟ گفت: وقتى دعوت شما را به او ابلاغ کردم، به من گفت: از پشت سر من، مرا راهنمایى کن ، تا مبادا به قامت من چشم بدوزد.{بحارالانوار/ج 13/ص 44}
2.پس (چیزى نگذشت که) یکى از آن دو (زن) "در حالى که با حیا و عفّت راه میرفت" به نزد او آمد و گفت: همانا پدرم از شما دعوت میکند تا مزد اینکه براى ما آب دادى به تو بپردازد {سوره قصص/25}