حاضر جواب
سه شنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۴۷ ق.ظ
تو راه خونه نگاهم به زمین بود. ?
یه لحظه سرمو بلند کردم جلو پامو ببینم که چشمم افتاد به یه دختر (خــــــــــ~ـــیلی)ⁿ بدحجاب.
از غلظت آرایشش حالم بهم خورد ؛
ناخواسته سرم چرخید..ازقضا اونم فهمید…
از کنارش که رد شدم با یه حالتی بین کینه و عصبانیت داد زد: ?
خودتو پیچوندی لای پارچه سیاه که چی بشه چِندِش؟؟
میخوای خودتو به بقیه اثبات کنی؟؟
? تسلطم رو حفظ کردم و با وقار گفتم:
اونایی دنبال اثبات خودشونن که زندگیشون شده کیفِ آرایششون … نه من که تا حالا آفتاب حتی رنگ موهامم ندیده …
طفلک زبونش بند اومده بود ?
فقط تونست بهم چشم غره بره ?
منم با متانت همیشگیم به راهم ادامه دادم. ?
۹۵/۱۰/۱۴