![](http://chadoriha.ir/wp-content/uploads/2014/07/tttttttttttttttttttttttttttt-300x191.jpg)
خونریزی شدیدی داشت…
داخل اتاق عمل ، دکتر اشاره کرد که چادرم رو دربیارم تا تا راحتتر مجروح رو جابه جا کنم
گوشه ی چادرم رو گرفت و بریده بریده گفت : “من دارم میرم تا تو چادرت رو درنیاری”.
چادر من در مشت اش بود که شهیـــــــــــــــــــــــــد شد…
خونریزی شدیدی داشت…
داخل اتاق عمل ، دکتر اشاره کرد که چادرم رو دربیارم تا تا راحتتر مجروح رو جابه جا کنم
گوشه ی چادرم رو گرفت و بریده بریده گفت : “من دارم میرم تا تو چادرت رو درنیاری”.
چادر من در مشت اش بود که شهیـــــــــــــــــــــــــد شد…
یه دختره مانتویی محجبه بودم ، هیچ وقت به چادر به صورت جدی فکر نکرده بودم ، احساس میکردم حجابم رو دارم و البته راحتترم ! میدونستم نگه داشتن چادر خیلی سخته و دردسر داره ! ناگفته نمونه خانواده هم کلا مانتویی هستند ! …
تا اینکه وارد دانشگاه شدم ، از اولین راهیان نور دانشگاه اسفند ۸۹ شروع شد فقط جرقش …
ولی وقتی برگشتم به شهر بازم دیدم چادر خیلی سخته در واقع میشد گذاشت به پای جوگیری !
عیدش نوروز ۹۰ رفتم اردوی جهادی ! تفکراتم کم کم داشت تغییر میکرد …دوستان فوق العاده ای پیدا کرده بودم ! ….. اما بازم من چادری نشدم ! …به خیلی از دلایل ! که همه اون دلالیل شاید بهونه بود ….بخاطر سختیاش ! تیپ زدن هاش ! که دونه دونه خدا جواباش رو گذاش توی کف دستم !
گفت سرخی خون ام را به سیاهی چادرت امانت داده ام …
و چه خوب امانت دارانی هستند محجبه های این دیار …
چه موهبتی در ازای این حجاب دریافت خواهید کرد از باری تعالی، نمی دانم
اما هر چه هست، همین که ارثیه ی مــــــــــادر اکنون در دست شماست،
« خودش بزرگترین موهبت که نه! بالاترین نعمــــــت استـــــــــ »
بعضی از همسایه ها ،گاهی حرصشان در می آمد! می گفتند : این آقا ابراهیم هم خیلی خودش را می گیرد!
می دانستم دردشان چیست!؟ می گفتم: شما اشتباه می کنید.او فقط می خواهد خودش را از گناه حفظ کند.برای همین نه با نامحرم حرف میزند و نه به او نگاه میکند.
من که خواهرش هستم بعضی وقت ها توی خیابان از کنارش رد می شوم اما او متوجه نمی شود!
ابراهیم توی فامیل و آشنا هم همینطور مراعات می کرد.همیشه یک خط قرمز بین خودش و نامحرم می کشید.
ساکنان ملک اعظم5 .منزل شهیدابراهیم امیرعباسی.ص22
امام صادق علیه السلام فرمودند:
نسبت به زنان مردم به عفت و پاک نظری رفتار کنید تا دیگران نیز باهمسران و محارم شما عفت ورزند و پاکدامنی کنند.
شاید شما هم یادتان بیاید، چند سال پیش، وقتی یک دختر بیحجاب در خیابان میدیدید، کلی تعجب میکردید و آن روز در خانه فقط حرف از آن بود و حجاب و... چهقدر زود آن دوران گذشت و جای ما با آنها عوض شد!
چهقدر زود همه چیز را فراموش کردیم، شعارهای دبستانیمان را: «زن در حجاب چون گوهری است در صدف.» شعرهای کتابها: «ای زن به تو از فاطمه(س) اینگونه خطاب است، ارزندهترین زینت زن حفظ حجاب است.» نوشتههای روی دیوارها: «نکند خون شهدا فرش راه ما شود.. و...
گفتم شهید! یعنی اگر شهدا زنده بودند و این چیزها را میدیدند، چه میکردند؟! مگر در ظاهر، غیر از این بود که برای گرفتن مرزها و پس گرفتن شهرهایمان رفتند، اما آیا واقعاً هدفشان این بود؟
تو ای خواهرم! حجاب تو کوبندهتر از خون سرخ من است.
چادر گل قرمزی
برای همه دخترانش که به سن تکلیف می رسیدن یه چادر می گرفت،
یه چادر گل قرمزی هم برای من گرفته بود و قرار بود اون روز، سر سفره افطار بهم هدیه بده.
قبل از افطار بهش گفتم : «امروز توی مدرسه وقتی دوستم فهمید قراره برایم چادر بخری
بهم گفت : ما دیشب هیچی برای افطار نداشتیم،خوشا به حال شما که چادر هم دارید »
.هیچی نگفت و بلند شد و رفت …همه نشسته بودیم سر سفره و منتظر اذان بودیم که دیدم
کاسه آش رو آورد داد به من و گفت: « ببر برای دوستت».
گفتم: «خودمون با چی افطار بکنیم ؟»گفت:«با همونی که دوستت دیشب افطار کرد! ».
شهیده کبری حسن زاده
تولد : ۱۳۱۲
شهادت : ۱۳۶۸
علت شهادت : توسط اشرار زابل
سید شجاع الدین جعفری، برادر سعید، نقل میکند:
«شبی که آقاسعید در بامداد آن، شهید شدند دستهی ما عملیات داشت. یکی دو ساعت به غروب مانده بود... سعید به من گفت : «تو الان در سِنّی قرار داری که در معرض نگاه حرام هستی. چشمانت را پاک نگهدار و از گناه دوری کن»
گفتم: «آقا سعید روزگار طوری نیست که بشود تقوا را آنطور که شما میگویید نگه داشت. صبح که از منزل بیرون میآئیم کسانی را میبینیم که حجابشان را درست رعایت نمیکنند»
آقا سعید همانطور که سرش را با حوله خشک میکرد، پرسید: «سن شما بیشتر است یا من؟»
گفتم: شما.
حوله را از روی صورتش کنار زد و گفت: «به وجود مقدس امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) تا به امروزیک نگاه حرام نکردهام»
این قسم بزرگترین قسم سعید بود و چنان این حرف را محکم زد که اشک در چشمانم حلقه بست...